خيالي بود و خوابي وصل ياران

شاعر : عبيد زاکاني

شب مهتاب و فصل نوبهارانخيالي بود و خوابي وصل ياران
خرامان بر کنار جويبارانميان باغ و يار سرو بالا
منور چون دل پرهيزکارانچمن ميشد ز عکس عارض او
چو احوال پريشان روزگارانسر زلفش زباد نوبهاري
دل و چشمم ميان برق و بارانبرفت آن نوبهار حسن و بگذاشت
بده کام دل اميدوارانخداوندا هنوزم هست اميد
نمي‌يابد صفا بي‌روي يارانهمام از نوبهار و سبزه و گل
اوي امان مه دل با مه و هارانوهاران ده جانان دير خوش ني